loading...
حلقه ی سیدالشهدا(ع)پایگاه باب الحوائج(ع)
میلاد رنجگران بازدید : 15 پنجشنبه 09 خرداد 1392 نظرات (0)

 

معجزات نوع پنجم

نوع پنجم: در معجزاتى است كه ظاهر شده از آن حضرت در كفایت شر دشمنان، مانند هلاك شدن مُستهزئین و دریدن شیر عُتْبَة بن ابى لهب را و كفایت شر ابوجهل و ابولهب و ام جمیل و عامر بن طفیل و زید بن قیس و معمر بن یزید و نضر بن الحارث و زُهَیر شاعر از آن حضرت الى غیر ذلك(43) و ما در این جا اكتفا مى كنیم به ذكر چند امر:

 

توطئه ابوجهل

اوّل: على بن ابراهیم و دیگران روایت كرده اند كه روزى حضرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم نزد كعبه نماز مى كرد و ابوجهل سوگند خورده بود كه هر گاه آن حضرت را در نماز ببیند آن حضرت را هلاك كند، چون نظرش بر آن حضرت افتاد سنگ گرانى برداشت و متوجه آن حضرت شد و چون سنگ را بلند كرد دستش در گردنش غُل شد و سنگ بر دستش چسبید و چون برگشت و به نزدیك اصحاب خود رسید سنگ از دستش افتاد و به روایت دیگر به حضرت استغاثه كرد تا دعا فرمود و سنگ از دستش رها شد؛ پس مرد دیگر برخاست و گفت:
من مى روم كه او را بكشم؛ چون به نزدیك آن حضرت رسید ترسید و برگشت و گفت: میان من و آن حضرت اژدهائى مانند شتر فاصله شد و دُم را بر زمین مى زد و من ترسیدم و برگشتم.(44)
دوم: مشایخ حدیث در تفسیر آیه شریفه «اِنّا كَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزئینَ».(45)
روایت كرده اند كه چون حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم خلعت با كرامت نبوت را پوشید اوّل كسى كه به او ایمان آورد على بن ابى طالب علیه السلام بود، پس خدیجه رضى اللّه عنها ایمان آورد، پس ابوطالب با جعفر طیار رضى اللّه عنهما روزى به نزد حضرت آمد دید كه نماز مى كند و على علیه السلام در پهلویش نماز مى كند، پس ابوطالب با جعفر گفت: كه تو هم نماز كن در پهلوى پسر عم خود؛ پس ‍ جعفر از جانب چپ آن حضرت ایستاد و حضرت پیش تر رفت پس زید بن حارثه ایمان آورد و این پنج نفر نماز مى كردند و بس.
تا سه سال از بعثت آن حضرت گذشت، پس خداوند عالمیان فرستاد كه ظاهر گردان دین خود را و پروا مكن از مشركان پس به درستى كه ما كفایت كردیم شر استهزاء كنندگان را. و استهزاء كنندگان پنج نفر بودند: ولید بن مغیره و عاص بن وائل و اَسوَد بْن مطّلب و اَسْوَد بن عبدیغوث و حارث بن طلاطِله؛ و بعضى شش نفر گفته اند و حارث بن قیس را اضافه كرده اند.
پس جبرئیل آمد و با آن حضرت ایستاد و چون ولید گذشت جبرئیل گفت: این ولید پسر مُغَیْره است و از استهزا كنندگان است؟
حضرت فرمود: بلى، پس جبرئیل اشاره به سوى او كرد او به مردى از خُزاعه گذشت كه تیر مى تراشید و پا بر روى تراشه تیر گذاشت ریزه اى از آن ها در پاشنه پاى او نشست و خونین شد و تكبرش نگذاشت كه خم شود و آن را بیرون آورد و جبرئیل به همین موضع اشاره كرده بود، چون ولید به خانه رفت بر روى كرسى خوابید (دخترش در پایین كرسى خوابید) پس خون از پاشنه اش روان شد و آن قدر آمد كه به فراش دخترش رسید و دخترش بیدار شد، پس دختر با كنیز خود گفت كه چرا دهان مَشك را نبسته اى؟
ولید گفت: این خون پدر تو است، آب مَشك نیست؛ پس طلبید فرزند خود را و وصیت كرد و به جهنم پیوست؛ و چون عامر بن وائل گذشت جبرئیل اشاره به سوى پاى او كرد پس چوبى به كف پایش فرو رفت و از پشت پایش بیرون آمد و از آن بمرد و به روایتى دیگر خارى به كف پایش فرو رفت و به خارش آمد و آن قدر خارید كه هلاك شد و چون اسود بن مطّلب گذشت اشاره به دیده اش كرد او كور شد و سر بر دیوار زد تا هلاك شد.
و به روایت دیگر اشاره به شكمش كرد آن قدر آب خورد كه شكمش پاره شد و اسود بن عبدیغوث را حضرت نفرین كرده بود كه خدا دیده اش را كور گرداند و به مرگ فرزند خود مبتلا شود و چون این روز شد جبرئیل برگ سبزى بر روى او زد كه كور شد و براى استجابت دعاى آن حضرت ماند تا روز بدر كه فرزندش كشته شد و خبر كشته شدن فرزند خود را شنید و مُرد.
و حارث بن طلاطله را اشاره كرد جبرئیل به سر او، چرك از سرش آمد تا بمرد؛ گویند كه مار او را گزید و مُرد؛ و نیز گویند كه سموم به او رسید و رنگش سیاه و هیأتش متغیر شد چون به خانه آمد او را نشناختند و آن قدر زدند او را كه كشتندش و حارث بن قیس ماهى شورى خورد و آن قدر آب خورد كه مرد.(46)
سوم: راوندى و غیر او از ابن مسعود روایت كرده اند كه روزى حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم در پیش كعبه در سجده بود و شترى از ابوجهل كشته بودند آن ملعون فرستاد بچه دان شتر را آوردند و بر پشت آن حضرت افكندند و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آمد و آن را از پشت آن حضرت دور كرد و چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود كه خداوندا! بر تو باد به كافران قریش و نام برد ابوجهل و عُتْبه و شیبه و ولید و اُمیه و ابن ابى مُعَیْط و جماعتى كه همه را دیدم كه در چاه بدر كشته افتاده بودند. (47)
چهارم: ایضا راوندى روایت كرده است كه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم در بعضى از شب ها در نماز سوره (تَبَّتْ یَدا اَبى لَهب) تلاوت نمود، پس گفتند به ام جمیل خواهر ابوسفیان كه زن ابولهب بود كه دیشب محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم در نماز بر تو و شوهر تو لعنت مى كرد و شما را مذمت مى كرد. آن ملعونه در خشم شد و به طلب آن حضرت بیرون آمد و مى گفت: اگر او را ببینم سخنان بد به او خواهم شنوانید و مى گفت كیست كه محمد را به من نشان دهد؟ چون از دَرِ مسجد داخل شد ابوبكر به نزد آن حضرت نشسته بود.
گفت: یا رسول اللّه، خود را پنهان كن كه ام جمیل مى آید مى ترسم كه حرف هاى بد به شما بگوید. حضرت فرمود: كه مرا نخواهد دید؛ چون به نزدیك آمد حضرت را ندید و از ابوبكر پرسید كه آیا محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم را دیدى؟ گفت: نه. پس به خانه خود برگشت.
پس حضرت امام باقر علیه السلام فرمود كه خدا حجاب زردى در میان حضرت و او زد كه آن حضرت را ندید و آن ملعونه و سایر كفار قریش آن حضرت را مُذمَّم مى گفتند یعنى بسیار مذمت كرده شده و حضرت مى فرمود كه خدا نام مرا از زبان ایشان محو كرده است كه نام مرا نمى برند و مذمم را مذمت مى گفتند و مذمم نام من نیست.(48)
پنجم: ابن شهر آشوب و اكثر مورخان روایت كرده اند كه چون كفار قریش از جنگ بدر برگشتند ابولهب از ابوسفیان پرسید كه سبب انهزام شما چه بود؟ ابوسفیان گفت: همین كه ملاقات كردیم یكدیگر را گریختیم و ایشان ما را كشتند و اسیر كردند هر نحو كه خواستند و مردم سفید دیدم كه بر اسبان اَبْلَق سوار بودند در میان آسمان و زمین و هیچ كس در برابر آن ها نمى توانست ایستاد.
ابورافعه با ام الفضل ـ زوجه عباس ـ گفت: این ها ملائكه اند. ابولهب كه این را شنید برخاست و ابورافع را بر زمین زد ام الفضل عمود خیمه را گرفت و بر سر ابولهب زد كه سرش شكست و بعد از آن هفت روز زنده ماند و خدا او را به (بیماری عدسه) مبتلا كرد و (عدسه) مرضى بود كه عرب از سرایت آن حذر مى كردند، پس به این سبب سه روز در خانه ماند كه پسرهایش نیز به نزدیك او نمى رفتند كه او را دفن كنند تا آن كه او را كشیدند و در بیرون مكه انداختند تا پنهان شد.(49)
علامه مجلسى فرموده: كه اكنون بر سر راه عُمْرَه واقع است و هر كه از آن موضع مى گذرد سنگى چند بر آن موضع مى اندازد و تل عظیمى شده است؛ پس تأمل كن كه مخالفت خدا و رسول چگونه صاحبان نسب هاى شریف را از شرف خود بى بهره گردانیده است و اطاعت خدا و رسول چگونه مردم بى حسب و نسب را به دَرَجات رفیع بلند ساخته است و به اهل بیت علیهم السلام عزت و شرف ملحق گردانیده است.(50)

 

معجزات نوع ششم

نوع ششم: در معجزات آن حضرت است در مستولى شدن بر شیاطین و جنیان و ایمان آوردن بعضی از ایشان و ما در این جا اكتفا مى كنیم به ذكر چند امر:
اوّل: على بن ابراهیم روایت كرده است كه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم از مكه بیرون رفت با زید بن حارثه به جانب بازار عُكاظ كه مردم را به اسلام دعوت نماید، پس هیچ كس اجابت آن حضرت نكرد، پس به سوى مكه برگشت و چون به موضعى رسید كه آن را (وادى مجنّه) مى گویند به نماز شب ایستاد و در نماز شب تلاوت قرآن مى نمود، پس گروهى از جن گذشتند و چون قرائت آن حضرت را شنیدند بعضى با بعضى گفتند: ساكت شوید.
چون حضرت از تلاوت فارغ شد به جانب قوم خود رفتند، انذاركنندگان گفتند اى قوم ما! به درستى كه ما شنیدیم كتابى را كه نازل شده است بعد از موسى در حالتى كه تصدیق كننده است آن چه را كه پیش ‍ از او گذشته است، هدایت مى كند به سوى حق و به سوى راه راست؛ اى قوم! اجابت كنید داعى خدا را و ایمان آورید تا بیامرزد گناهان شما را و پناه دهد شما را از عذاب الیم؛ پس برگشتند به خدمت آن حضرت و ایمان آوردند و آن جناب ایشان را تعلیم كرد شرایع اسلام، و حق تعالى سوره جن را نازل گردانید و حضرت والى و حاكمى برایشان نصب كرد و در همه وقت به خدمت آن حضرت مى آمدند و امر كرد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را مسائل دین را تعلیم ایشان نماید و در میان ایشان مؤمن و كافر و ناصبى و یهودى و نصرانى و مجوسى مى باشد و ایشان از فرزندان جن اند.(51)
دوم: شیخ مفید و طبرسى و سایر محدثین روایت كرده اند كه چون حضرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به جنگ بنى المصطلق رفت به نزدیك وادى ناهموارى فرود آمدند، چون آخر شب شد جبرئیل نازل شد و خبر داد كه طایفه اى از كافران جن در این وادى جاكرده اند و مى خواهند به اصحاب تو ضرر برسانند.
پس امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و فرمود كه برو به سوى این وادى و چون دشمنان خدا از جنیان متعرض تو شوند دفع كن ایشان را به آن قوتى كه خدا تو را عطا كرده است و متحصن شو از ایشان به نام هاى بزرگوار خدا كه تو را به علم آن ها مخصوص گردانیده است و صد نفر از صحابه را با آن حضرت همراه كرد و فرمود كه با آن حضرت باشید و آن چه بفرماید اطاعت نمائید؛ پس امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه آن وادى شد و چون نزدیك كنار وادى رسید.
فرمود: به اصحاب خود كه در كنار وادى بایستید و تا شما را رخصت ندهم حركت نكنید و خود پیش رفت و پناه برد به خدا از شر دشمنان خدا و بهترین نام هاى خدا را یاد كرد و اشاره نمود اصحاب خود را كه نزدیك بیائید، چون نزدیك آمدند ایشان را آن جا بازداشت و خود داخل وادى شد، پس باد تندى وزید نزدیك شد كه لشكر بر رو درافتند و از ترس قدم هاى ایشان لرزید، پس حضرت فریاد زد كه منم على بن ابى طالب علیه السلام و وصى رسول خدا و پسر عم او، اگر خواهید و توانید در برابر من بایستید، پس صورت ها پیدا شد مانند زنگیان و شعله هاى آتش در دست داشتند و اطراف وادى را فرو گرفتند و حضرت پیش مى رفت و تلاوت قرآن مى نمود و شمشیر خود را بجانب راست و چپ حركت مى داد چون به نزدیك آن ها رسید مانند دود سیاهى شدند و بالا رفتند و ناپیدا شدند پس حضرت، اللّه اكْبَر گفت و از وادى بالا آمد و به نزدیك لشكر ایستاد، چون آثار آن ها برطرف شد صحابه گفتند: چه دیدى یا امیرالمؤمنین؟ ما نزدیك بود از ترس ‍ هلاك شویم و بر تو ترسیدیم.
حضرت فرمود: كه چون ظاهر شدند من صدا به نام خدا بلند كردم تا ضعیف شدند و رو به ایشان تاختم و پروا از ایشان نكردم و اگر بر هیبت خود مى ماندند همه را هلاك مى كردم، پس خدا كفایت شر ایشان از مسلمانان نمود و باقیمانده ایشان به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم رفتند كه به آن حضرت ایمان بیاورند و از او امان بگیرند و چون جناب امیرالمومنین علیه السلام با اصحاب خود به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم برگشت و خبر را نقل كرد حضرت شاد شد و دعاى خیر كرد براى او و فرمود كه پیش از تو آمدند آن ها كه خدا ایشان را به تو ترسانیده بود و مسلمان شدند و من اسلام ایشان را قبول كردم.(52)
سوم: ابن شهر آشوب روایت كرده است كه (تمیم دارى) در منزلى از منزل هاى راه شام فرود آمد و چون خواست بخوابد گفت: امشب من در امان اهل این وادیم و این قاعده اهل جاهلیت بود كه امان از جنیان اهل وادى مى طلبیدند ناگاه ندائى از آن صحرا شنید كه پناه به خدا ببر كه جنیان كسى را امان نمى دهند از آن چه خدا خواهد و به تحقیق كه پیغمبر امیان مبعوث شده است و ما در (حجون) در پى او نماز كردیم و مكر شیاطین برطرف شد و جنیان را به تیر شهاب از آسمان راندند برو به نزد محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم رسول پروردگار عالمیان.(53)
چهارم: شیخ طبرسى و غیر او از زُهْرى روایت كرده اند كه: چون حضرت ابوطالب دار فنا را وداع كرد بلا بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم شدید شد و اهل مكه اتفاق بر ایذاء و اضرار آن حضرت نمودند، پس آن حضرت متوجه طایف شد كه شاید بعضى از ایشان ایمان بیاورند؛ چون به طایف رسید سه نفر ایشان را ملاقات نمود كه ایشان رؤساى طایف بودند و برادران بودند.
(عبیدی الیل) و (مسعود) و (حبیب) پسران عمرو بن عمیر و اسلام را بر ایشان اظهار فرمود. یكى از ایشان گفت: من جامه هاى كعبه را دزدیده باشم اگر خدا تو را فرستاده باشد و دیگرى گفت: خدا نمى توانست از تو بهتر كسى براى پیغمبرى بفرستد؟
سومى گفت: واللّه، بعد از این با تو سخن نمى گویم؛ زیرا كه اگر پیغمبر خدائى شأن تو از آن عظیمتر است كه با تو سخن توان گفت و اگر بر خدا دروغ مى گوئى سزاوار نیست با تو سخن گفتن و استهزاء نمودند به آن حضرت و چون قوم ایشان دیدند كه سركرده هاى ایشان با آن حضرت چنین سلوك كردند در دو طرف راه صف كشیدند و سنگ بر آن حضرت مى انداختند تا پاهاى مباركش را مجروح گردانیدند و خون از آن قدم هاى عرش پیما جارى شد، پس به جانب باغى از باغ هاى ایشان آمد كه در سایه درختى قرار گیرد، عُتْبه و شیبه را در آن باغ دید و از دیدن ایشان محزون گردید؛ زیرا كه شدَت عداوت ایشان را با خدا و رسول مى دانست، چون آن دو تن حضرت را دیدند غلامى داشتند كه او را (عداس) مى گفتند و نصرانى بود از اهل نینوا انگورى به او دادند و از براى آن حضرت فرستادند، چون غلام به خدمت آن حضرت رسید حضرت از او پرسید كه از اهل كدام زمینى؟
گفت: از اهل نینوا. حضرت فرمود: كه از اهل شهر بنده شایسته یونس بن مَتى. عداس گفت: تو چه مى دانى كه یونس كیست؟
حضرت فرمود: كه من پیغمبر خدایم و خدا مرا از قصه یونس خبر داده است و قصه یونس را براى او نقل كرد. عداس به سجده افتاد و پاهاى آن حضرت را مى بو سید و خون از آن پاهاى مبارك مى چكید. چون عُتْبه و شیبه حال آن غلام را مشاهده كردند ساكت شدند و چون غلام به سوى ایشان برگشت گفتند: چرا براى محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم سجده كردى؟ و پاهاى او را بوسیدى؟ و هرگز نسبت به ما كه آقاى توئیم چنین نكردى؟
گفت: این مرد شایسته است و خبر داد مرا از احوال یونس بن متى پیغمبر خدا، ایشان خندیدند و گفتند: تو فریب آن را مخور كه مرد فریبنده اى است و دست از دین (ترسائى) خود بر مدار؛ پس حضرت از ایشان نامید گردیده باز به سوى مكه مراجعت نمود و چون به (نَخْلِه) (كه اسم موضعى است) رسید در میان شب مشغول نماز شد، پس در آن موضع گروهى از (جن نصیبین) (كه موضعى است از یمن) بر آن حضرت گذشتند و آن حضرت نماز بامداد مى كرد و در نماز قرآن تلاوت مى نمود چون گوش دادند و قرآن شنیدند ایمان آوردند و به سوى قوم خود برگشتند و ایشان را به اسلام دعوت نمودند.
و به روایت دیگر حضرت مأمور شد كه تبلیغ رسالت خود نماید به سوى جنیان و ایشان را بسوى اسلام دعوت نماید و قرآن برایشان بخواند، پس حق تعالى گروهى از جن را از اهل (نصیبین) به سوى آن حضرت فرستاد و حضرت با اصحاب خود گفت: كه من مأمور شده ام كه امشب بر جنیان قرآن بخوانم كى از شماها از پى من مى آید؟ پس عبداللّه بن مسعود با آن حضرت رفت.
عبداللّه گفت: چون به اعلاى مكه رسیدیم و حضرت داخل دره حجون شد خطى براى من كشید و فرمود كه در میان این خط بنشین و بیرون مَرو تا من به سوى تو بیایم، پس آن حضرت رفت و به نماز مشغول شد و شروع كرد در تلاوت قرآن ناگاه دیدم كه سیاهان بسیار هجوم آوردند كه میان من و آن حضرت حایل شدند كه صداى آن جناب را نشنیدم، پس ‍ پراكنده شدند مانند پاره هاى ابر و رفتند و گروهى از ایشان ماندند و چون حضرت از نماز صبح فارغ شد بیرون آمد و فرمود: آیا چیزى دیدى؟
گفتم: بلى! مردان سیاه دیدم كه جامه هاى سفید بر خود بسته بودند. فرمود: كه این ها جن نصیبین بودند. و به روایت ابن عباس هفت نفر بودند و حضرت ایشان را رسول گردانید به سوى قوم ایشان و بعضى گفته اند نه نفر بودند.

 

معجزات نوع هفتم

نوع هفتم: در معجزات حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم است در اخبار از مَغْیبات. فقیر گوید: كه ما را كافى است در این مقام آن چه بعد از این ذكر خواهیم كرد از اخبار امیرالمؤمنین علیه السلام از غیب؛ زیرا كه آن چه امیرالمؤمنین علیه السلام از غیب خبر دهد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم اخذ كرده و از مشكات نبوت اقتباس كرده:
قالَ شیخنَا الْبهائى رحمه اللّه: «جَمیع اَحادیثنا اِلاّ مانَدَر تنتهى إلى ائمتنا الاثنى عشروَهُمْ یَنْتهُونَ اِلَى النَّبى صلى اللّه علیه و آله و سلم لانّ عُلومهُمْ مُقتبسَة مِنْ تلكَ المشكاة».
لكن ما به جهت تبرك و تیمن به ذكر چند خبر اكتفا مى كنیم: اوّل: حِمْیَرى از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم در روز بدر اشرفى هائى كه عباس همراه داشت از او گرفت و از او طلب (فدا) نمود.
او گفت: یا رسول اللّه من غیر این ندارم. فرمود: پس چه پنهان كردى نزد ام الفضل زوجه خود! عباس گفت: من گواهى مى دهم به وحدانیت خدا و پیغمبرى تو؛ زیرا كه هیچ كس حاضر نبود به غیر از خدا در وقتى كه آن را به او سپردم، پس حق تعالى فرستاد كه «بگو به آن ها كه در دست شما هستند از اسیران كه اگر خدا بداند در دل شما نیكى، به شما خواهد داد بهتر از آن چه از شما گرفته شده است».(54)
و آخر عباس ‍ چنان صاحب مال شد كه بیست غلام او تجارت مى كردند كه كمتر آن چه نزد هر یك بود بیست هزار درهم بود.(55)
دوم: ابن بابویه و راوندى روایت كرده اند از ابن عباس كه ابوسفیان روزى به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسول اللّه! مى خواهم از تو سؤالى بكنم؟ حضرت فرمود: كه اگر مى خواهى من بگویم كه چه مى خواهى بپرسى؟ گفت: بگو! فرمود: آمده اى كه از عمر من بپرسى كه چند سال خواهد شد. گفت: بلى، یا رسول اللّه. حضرت فرمود: كه من شصت و سه سال زندگانى خواهم كرد.
ابوسفیان گفت: گواهى مى دهم كه تو راست مى گوئى. حضرت فرمود: كه به زبان گواهى مى دهى و در دل ایمان ندارى! ابن عباس گفت: به خدا سوگند كه چنان بود كه آن حضرت فرمود، ابوسفیان منافق بود یكى از شواهد نفاقش آن بود كه چون در آخر عمر نابینا شده بود روزى در مجلسى نشسته بودیم و حضرت على بن ابى طالب علیه السلام در آن مجلس بود پس مؤذن اذان گفت: چون اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّدَا رَسُولُ اللّهِ گفت.
ابوسفیان گفت: كسى در این مجلس هست كه از او باید ملاحظه كرد؟ شخصى از حاضران گفت: نه. ابوسفیان گفت: ببینید این مرد هاشمى نام خود را در كجا قرار داده است. پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: خدا دیده تو را گریان گرداند اى ابوسفیان، خدا چنین كرده است او نكرده است؛ زیرا كه حق تعالى فرموده است: «وَرَفَعْنالَكَ ذِكْرَكَ».(56)
و بلند كردیم از براى تو نام تو را. ابوسفیان گفت: خدا بگریاند دیده كسى را كه گفت در این جا كسى نیست كه از او ملاحظه باید كرد و مرا بازى داد.(57)
سوّم: راوندى از ابوسعید خُدْرى روایت كرده است كه در بعضى از جنگ ها بیرون رفتیم و نُه نفر و ده نفر با یكدیگر رفیق مى شدیم و عمل را میان خود قسمت مى كردیم و یكى از رفیقان ما كار سه نفر را مى كرد و از او بسیار راضى بودیم، چون احوالش را به حضرت عرض كردیم فرمود: او مردى است از اهل جهنم، چون به دشمن رسیدیم و شروع به جنگ كردیم آن مرد تیرى بیرون آورد و خود را كشت، چون به حضرت عرض كردند فرمود كه گواهى مى دهم كه منم بنده و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و خبر من دروغ نمى شود.(58)
چهارم: راوندى روایت كرده است كه مردى به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم آمد و گفت: دو روز است كه طعام نخورده ام. حضرت فرمود: كه برو به بازار، چون روز دیگر شد گفت: یا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم دیروز رفتم به بازار و چیزى نیافتم و بى شام خوابیدم. فرمود: كه برو به بازار، چون به بازار آمد دید كه قافله آمده است و متاعى آورده اند، پس، از آن متاع خرید و به یك اشرفى نفع از او خریدند و اشرفى را گرفت و به خانه برگشت روز دیگر به خدمت آن حضرت آمد و گفت: در بازار چیزى نیافتم.
حضرت فرمود: كه از فلان قافله متاعى خریدى و یك دینار ربح یافتى! گفت: بلى. فرمود: پس چرا دروغ گفتى؟ گفت: گواهى مى دهم كه تو صادقى و از براى این انكار كردم كه بدانم آن چه مردم مى كنند تو مى دانى یا نه و یقین من به پیغمبرى تو زیاده گردد؛ پس حضرت فرمود كه هر كه از مردم بى نیازى كند و سؤال نكند خدا او را غنى مى گرداند و هر كه بر خود دَرِ سؤالى بگشاید خدا بر او هفتاد دَرِ فقر را مى گشاید كه هیچ چیز آن ها را سد نمى كند؛ پس ‍ بعد از آن دیگر آن مرد از كسى سؤال نكرد و حالش نیكو شد.(59)
پنجم: روایت شده كه چون جعفر بن ابى طالب از حبشه آمد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم او را در سال هشتم به جنگ (مُؤْتَه) فرستاد ـ و (مؤته) (با همزه) نام قریه اى است از قراى بلقا كه در اراضى شام افتاده است و از آن جا تا بیت المقدس دو منزل مسافت دارد ـ پس حضرت او را با زید بن حارثه و عبداللّه بن رَواحه به ترتیب امیر لشكر كرد، پس چون به موته رسیدند، قیصر لشكرى عظیم براى جنگ آن ها آماده كرد پس هر دو لشكر زمین جنگ تنگ گرفتند و صف راست كردند؛ جعفر بن ابى طالب چون شیر شمیده شمشیر كشیده از پیش روى صف بیرون شد و مردم را ندا در داد كه اى مردم! از اسب ها فرو شوید و پیاده رزم دهید و این سخن از براى آن گفت كه لشكر كفار فراوان بودند خواست تا مسلمانان پیاده شوند و بدانند كه فرار نتوان كرد ناچار نیكو كارزار كنند.
مسلمانان در پذیرفتن این فرمان گرانى كردند اما جعفر خود از اسب به زیر آمد و اسب را پى زد، پس عَلَم را بگرفت و از هر جانب حمله در انداخت جنگ انبوه شد و كافران حمله ور گشتند و در پیرامون جعفر پره زدند و شمشیر و نیزه برآوردند و نخستین، دست راست آن حضرت را قطع كردند عَلَم را به دست چپ گرفت و هم چنان رزم مى داد تا پنجاه زخم از پیش روى بدو رسید و به روایتى نود و دو زخم نیزه و تیر داشت، پس دست چپش را قطع كردند این هنگام عَلَم را با هر دو بازوى خویش افراشته مى داشت كافرى چون این بدید خشمگین بر وى عبور داد و شمشیر بر كمرگاهش بزد و آن حضرت را شهید كرد و عَلَم سرنگون شد.
از جابر روایت شده كه همان روزى كه جعفر در مُوتَه شهید شد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم در مدینه بعد از نماز صبح بر منبر برآمد و فرمود كه الحال برادران شما از مسلمانان با مشركان مشغول كارزار شدند و حمله هر یك را و جنگ هر یك را نقل مى كرد تا گفت: كه زید بن حارثه شهید شد و عَلَم افتاد.
پس فرمود: عَلَم را جعفر برداشت و پیش رفت و متوجه جنگ شد، پس فرمود كه یك دستش را انداختند و عَلَم را به دست دیگر گرفت، پس فرمود كه دست دیگرش را انداختند و عَلَم را به سینه خود چسبانید، پس فرمود: كه جعفر شهید شد و عَلَم افتاد، پس ‍ فرمود كه عَلَم را عبداللّه بن رَواحه برداشت و از مسلمانان فلان و فلان كشته شدند و از كافران فلان و فلان كشته شدند، پس گفت كه عبداللّه شهید شد و عَلَم را خالد بن ولید گرفت و گریخت و مسلمانان گریختند.
پس از منبر به زیر آمد و به خانه جعفر رفت و عبداللّه بن جعفر را طلبید و در دامن خود نشانید و دست برسرش مالید والده او اَسْماء بِنَت عُمَیْس گفت: چنان دست بر سرش مى كشى كه گویا یتیم است! حضرت فرمود: كه امروز جعفر شهید شد و چون این را گفت، آب از دیده هاى مباركش روان شد.
فرمود: كه پیش از شهید شدن، دست هایش بریده شد و خدا به عوض آن دست ها، او را دو بال داد از زُمرّد سبز كه اكنون با ملائكه در بهشت پرواز مى كند به هر جا كه خواهد. (60) و از حضرت صادق علیه السلام روایت است كه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم و فاطمه علیهاالسلام را گفت برو و گریه كن بر پسر عمت و واثَكلاه مگو دیگر هر چه در حق او بگوئى راست گفته اى.(61)
و به روایت دیگر فرمود بر مثل جعفر باید گریه كنند گریه كنندگان و به روایت دیگر حضرت فاطمه علیهاالسلام را امر فرمود كه طعامى براى اَسْماء بِنْت عُمَیسْ بسازد و به خانه او برَوَد و او را تسلى دهد تا سه روز.(62)
فقیر گوید: كه ما در این جا اگر چه فى الجمله از رشته كلام خارج شدیم لكن شایسته و مناسب بود آن چه ذكر شد. بالجمله؛ خبر داد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از نامه اى كه حاطب ابنِ اَبى بلْتَعَة به اهل مكه نوشته بود در فتح مكه. و خبر داد ابوذر را به بلاها و اذیت هایى كه به او وارد خواهد شد و آن كه تنها زندگانى خواهد كرد و تنها خواهد مرد و گروهى از اهل عراق موفق به غسل و كفن و دفن او خواهند شد. و خبر داد كه یكى از زنان من بر شترى سوار خواهد شد كه پشم روى آن شتر بسیار باشد و به جنگ وصى من خواهد رفت چون به منزل (حَوأب) برسد سگان بر سر راه او فریاد كنند.
و خبر داد كه عمار را (فئه باغیه) خواهند كشت و آخر زاد او از دنیا شربتى از لَبَن باشد. و خبر داد كه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام اوّل كسى است از اهل بیتش كه به او ملحق خواهد شد و در مجالس بسیار، امیرالمؤمنین علیه السلام را خبر داد كه ریشش از خون سرش خضاب خواهد شد و امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته منتظر آن خضاب بود.
و هم در مجالس بسیار، خبر داد از شهادت امام حسین علیه السلام و اصحاب آن حضرت و مكان شهادت ایشان و كشندگان ایشان و خاك كربلا را به ام سلمه داد و خبر داد كه در هنگام شهادت حسین علیه السلام این خاك خون خواهد شد. و خبر داد از شهادت امام رضا علیه السلام و مدفون شدن آن حضرت در خراسان و فرمود به زبیر، اوّل كسى كه از عرب بیعته امیرالمؤمنین علیه السلام را بشكند تو خواهى بود و فرمود به عباس عموى خود كه واى بر فرزندان من از فرزندان تو و خبر داد كه (ارضه) صحیفه قاطعه را كه قریش نوشته بودند لیسیده به غیر نام خدا كه در آن است.
و خبر داد از بناء شهر بغداد و مردن رفاعة بن زید منافق و هزار ماه سلطنت بنى امیه و كشتن معاویه حُجْر بن عدى و اصحاب او را به ظلم. و از واقعه حره و كور شدن ابن عباس و زید بن ارقم و مردن نجاشى پادشاه حبشه و كشته شدن اسود عَنْسى در یمن در همان شبى كه كشته شد. و خبر داد از ولادت محمد بن الحنفیه براى امیرالمؤمنین علیه السلام و نام و كُنْیت خود را به او بخشید. و خبر داد از دفن شدن ابوایوب انصارى نزد قلعه قسطنطنیه الى غیر ذلك.
علامه مجلسى در (حیاة القلوب) بعد از تعداد جمله از معجزات آن حضرت فرموده: مُؤلف گوید: آن چه از معجزات آن حضرت مذكور شد از هزار یكى و از بسیار، اندكى است و جمیع اقوال و اطوار و اخلاق آن حضرت معجزه بود، خصوصا این نوع معجزه كه اخبار به امور مغیبه است كه پیوسته كلام معجز نظام سید اَنام بر این نوع مشتمل بوده و منافقان مى گفته اند كه سخن آن حضرت را مگوئید كه در و دیوار و سنگ ریزه ها همه، آن حضرت را خبر مى دهند از گفته هاى ما و اگر عاقلى تفكّر نماید و عقل خود را حَكَم سازد هر حدیثى از احادیث آن حضرت و اهل بیت آن حضرت و هر كلمه از كلمات ظریفه ایشان و هر حكمى از احكام شریعت مقدسه آن حضرت معجزه اى است شافى و خرق عادتى است.
آیا عاقلى تجویز مى كند كه یك شخص از اشخاص انسانى بدون وحى و الهام جناب مقدس سبحانى شریعتى تواند احداث نمود كه اگر به آن عمل نمایند امور معاش و معاد جمیع خلق منتظم گردد و رخنه هاى فِتَن و نزاع و فساد به آن مسدود گردد و هر فتنه و فسادى كه ناشى شود از مخالفت قوانین حقه او باشد و در خصوص هر واقعه از بیوع و تجارات و مُضاربات و معاملات و منازعات و مواریث و كیفیت معاشرت پدر و فرزند و زن و شوهر و آقا و بنده و خویشان و اهل خانه و اهل بلد و امراء و رعایا و سایر امور قانونى مقرر فرموده باشد كه از آن بهتر تخیل نتوان كرد و در آداب حسنه و اخلاق كریمه در هر حدیثى و خطبه اى اضعاف آن چه حكما در چندین هزار سال فكر كرده اند بیان نماید و در معارف ربانى و غوامض ‍ معانى در مدت قلیل رسالت آن قدر بیان فرموده كه با وجود تضییع و افساد طالبان حُطام دنیا آن چه به مردم رسیده تا روز قیامت فحول عُلما در آن ها تفكر نمایند به صد هزار یك اسرار آن ها نمى توانند رسید.(63)

نویسنده: مرحوم حاج شیخ عباس قمی / تحقیق: صادق حسن زاده

پی نوشت:

(1). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/189، تحقیق: دكتر بقاعى، بیروت.
(2). سوره قمر (54)، آیه 1ـ2.
(3). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/163. تحقیق: بقاعى، بیروت.
(4). (تفسیر قمى) 2/341، چاپ دارالكتاب، قم.
(5). (مناقب) خوارزمى ص 306، حدیث 301، چاپ انتشارات اسلامى. (كشف الیقین). علامه حلى، ص 112، چاپ انتشارات وزارت ارشاد.
(6). (خرائج) راوندى 1/58؛ (بحارالانوار) 17/230.
(7). (خرائج) راوندى 1/48؛ (بحارالانوار) 17/359.
(8). (امالى) شیخ طوسى ص 341، حدیث 692، مجلس 12.
(9). (خرائج) 1/155.
(10). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/126.
(11). همان ماخذ.
(12). همان ماخذ 1/160.
(13). همان ماخذ 1/161.
(14). همان ماخذ 1/161.
(15). (خرائج) راوندى 1/23.
(16). (خرائج) 1/165ـ166؛ (بحارالانوار) 17/365.
(17). (قصص الانبیاء) راوندى ص 311، حدیث 417، چاپ الهادى، قم.
(18). (نهج البلاغه) ترجمه شهیدى ص 223، خطبه 192.
(19). (ناسخ التواریخ) جزء پنجم، جلد دوم، ص 115، چاپ مطبوعات دینى، قم.
(20). (خرائج) راوندى 1/98.
(21). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/159ـ160.
(22). (بحارالانوار) 17/398.
(23). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/138.
(24). ر.ك: (بحارالانوار) 17/390ـ421، باب پنجم.
(25). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/132.
(26). (بحارالانوار) 17/397.
(27). (قصص الانبیاء) راوندى ص 286، حدیث 383.
(28). (خرائج) راوندى 1/136.
(29). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/179ـ180؛ (قصص الانبیاء) راوندى ص 312، حدیث 421.
(30). (الاغانى) ابوالفرج اصفهانى، 7/7-27، (اخبارالسید)، مرزبانى، ص 171.
(31). ر.ك: (بحارالانوار) 18/1ـ45، باب 6ـ7.
(32). (خرائج) راوندى 1/29، (اعلام الورى) طبرسى 1/82.
(33). در متن (باژگونه) آمده بود.
(34). (امالى) سید مرتضى 1/192، (مناقب) ابن شهر آشوب 1/117؛ اشعار جعدى در ص 214 (مناقب آمده است).
(35). (مناقب) ابن شهر آشوب، 1/118.
(36). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/161ـ162. با مقدارى تفاوت.
(37). (خرائج) راوندى 2/926.
(38). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/174.
(39). (إعلام الورى) طبرسى 1/84ـ85؛ (خرائج) راوندى 1/33.
(40). (إعلام الورى) طبرسى 1/76ـ77.
(41). (بحارالانوار) 18/32ـ34.
(42). (خرائج) راوندى 1/42.
(43). ر.ك: (بحارالانوار) 18/45ـ75.
(44). (تفسیر قمى) على بن ابراهیم 2/212.
(45). سوره حجر (15)، آیه 95.
(46). (بحارالانوار) 18/53ـ55.
(47). (خرائج) راوندى 1/51.
(48). (خرائج) راوندى 2/775.
(49). (بحارالانوار) 18/64.
(50). (حیاة القلوب) علامه مجلسى 3/621.
(51). (بحارلانوار) 18/ 89ـ90.
(52). (ارشاد) شیخ مفید 1/339ـ341، چاپ آل البیت علیهماالسلام، قم.
(53). (مناقب) ابن شهر آشوب 1/121.
(54). سوره انفال (8)، آیه 70.
(55). (قرب الاسناد) حمیرى ص 19، حدیث 66، چاپ آل البیت علیهماالسلام قم.
(56). سوره شرح (94)، آیه 4.
(57). (قصص الانبیاء) راوندى ص 293، حدیث 394.
(58). (خرائج) راوندى 1/61.
(59). (خرائج) راوندى 1/89.
(60). (بحارالانوار) 21/53ـ54.
(61). (إعلام الورى) طبرسى 1/214.
(62). (بحارالانوار) 21/57.
(63). (حیاة القلوب) 3/666، انتشارات سرور، قم.

منابع: 

منتهی الامال، جلد اول

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 104
  • بازدید کلی : 1,382
  • کدهای اختصاصی
    جنگ دفاع مقدس پخش زنده حرم